Monday, December 08, 2008

هر دم از این باغ، بری می رسد


بر می گردد به سال ها قبل
که من خواستم و نتوانستم
آن زمانی که هیچ نمی دانستم جز هیچ
و هیچ چیز نفی نمی کردم جز هیچ

گله دارم، ولی نه زیاد
سخت بود و هنوز هم هست
ولی شیرین بود، بیشتر از سخت بودنش
به شیرینی دوستی های نو
به شیرینی سفر
به شیرینی محبت
به شیرینی شروع برادری
به شیرینی جنگیدن
به شیرینی عشق

حال همانم که سال ها پیش بودم، حتی نادان تر
ولی اینبار فقط آنچه را می خواهم که می توانم
و هیچ تضمینی برای شیرین بودن ادامه اش نیست

این است واهمه ای که مرا تا مغز استخوان می لرزاند

This page is powered by Blogger. Isn't yours?